روژانروژان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

نگاره روژان

تاتي با علاقه

عزيزدلم روژانم. ديروز 1سال و يك ماهت شد اما هنوز راه نميري. يعني دوست نداري كه راه بري. قشنگم ديروز كه از سر كار اومدم باخودم گفتم ديگه سرسري گرفتن بسه. واسه همين با دست زير كدفت رو گرفتم اولش دوباره پاهاتو ميشكستي و نمي خواستي راه بري اما بعدش  شروع كردي به راه رفتن اون هم با گام هاي بلند و تازه يكي از پاهاتو با پنجه رو زمين ميذاشتي جيگر مامان. شب كه شد دوباره امتحان كردم. بهت ميگفتيم "يا علي كن" جالب اينكه دستتو ميذاشتي زمين و پاهاتو با زاويه120درجه از هم باز ميكردي و ميخواستي بياستي. يه بار هم موفقت شدي و وايسادي. بهت گفتم بيا مامان. باز دستتو گرفتم يه كم باهم تاتي كرديم. بعد بابا مجتبي گفت بيا بابا تاتي كن از يه فاصله كوتاه ...
27 آبان 1392

بدون عنوان

سلام عزيزدل مادر روژانم.عشقم.نفسم.اميدم. واقعا وقتي از سركار ميام خونه و تو رو ميبينم همه خستگي كار از تنم بيرون مياد.تو فرشته زندگي من هستي. خوب من. گل من. هر روز شيرين تر و بامزه تر ميشي. وقتي دعوات ميكنم خودتو لوس ميكني چشماتو جمع ميكني بعد بهم ميخندي كه مثلا ديگه دعوات نكنم. ميري سر كشوي لباس ها همه لباس ها رو بيرون ميريزي. هي من مرتب ميكنم هي بهم ميخندي و بيرون ميريزي. عاشقتم   ...
5 آبان 1392

1392/07/27شنبه

دختر قشنگم ديشب خونه مامان سرور برات تولد گرفتيم عزيزم. شب خوبي بود. كلي لباس كادو گرفتي خوب من. اينم عكساي ديشب بهت ميگفتيم شمع رو فوت كن. خيلي بامزه فوت ميكردي. انواع صداها رو هم از خودت در مي آوردي. عاشقتم     ...
1 آبان 1392

پنج شنبه 1392/07/25

عزيز دلم ازاونجائي كه ما خونه خودمون نبوديم نتونستيم برات تولد بگيريم. اين عكسا مربوط به شب تولدت هست . كاشان بوديم و خونه بابائي و مامان جون فرح. يه كيك ساده گرفتيم. خيلي بداخلاق بودي. نميدونم چرا!! مدام گريه ميكردي و يه جا نمينشستي. عكساي خشكلي ميخواستم ازت بگيرم. اما خودت باهام راه نيومدي عزيزم. اين چندتا رو هم به سرعت برق و باد گرفتم. اين آقا سگه كادوي خاله پريچهر هست و اون گوشواره ها هم كادوئي مامان جون و بابائي هستش .   ...
1 آبان 1392

عشق مامان در يك سالگي

 عزيز دلم روژان من پريروز كه اومدم خونه از پشت اوپن آشپزخونه يه دفعه سرتو بردي نزديك زمين گفتي "داا" . واي خداي من چقدر شيرين بود لحن و طرز گفتنت. خيلي بوست كردم. واقعا خستگي سركارم بيرون اومد. هرچقدر بوست ميكنم اصلا سير نميشم.خودت هم خسته نميشي. تازه خودتو تو دلم لوس ميكني. چند روزيه كه كلماتو با معني به كار ميبري. يعني وقتي بهت ميگم بگو "بابا" ميگي بابا. حتي "بله" رو خيلي قشنگ ميگي "ببيييي" خيلي بامزه ميشي. مامان، دا . خلاصههه خيلي شيرينتر شدي عزيز دلم آهنگ كه پخش ميشه حتي برات كه دست ميزنيم خود به خود شروع ميكني به رقصيدن و تكون دادن خودت. ديشب باهم "پر و پوچ" بازي ميكرديم خيلي باهوشي عزيزم. درست انتخاب ميكردي.با چش...
1 آبان 1392
1